فالوده عارفان...!

حکایت فالوده عارفان!!!
علیان مجنون می گوید: روزی به خانه دوست رفتم. او برایم فالوده آورد؛ به او

گفتم: "این فالوده عالمان است،

دوست داری فالوده عارفان را به تو یاد بدهم؟"

دوستم گفت: آری!

گفتم:عَســلِ صفا، شِکر وفا، روغـن رضا، نشاسته یقین را

در دیگِ تقوا بریز؛
آبِ خوف بر آن بیفزا؛

با کفگیرِ عصمت مخلوط کن

و بر آتش محبت بپز؛

آنگاه در ظرفِ فِکرت بریز

و با بادبزنِ حَمد خُنک کن

و با قاشقِ


استغفار بخور!...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد